مفهوم کارآفرینی ملی از دست مفاهیمی است که در ایران امروز محل اختلاف و مناقشه است. اینکه آیا در شرایط فعلی اقتصاد ایران آیا ما کارآفرین ملی داریم؟ پدرام سلطانی، فعال اقتصادی و نایب رئیس پیشین اتاق بازرگانی ایران در گفت و گو با «هم‌میهن» می‌گوید: مفهوم ملی بودن کارآفرینی نزد مردم تا حد زیادی به سرمایه اجتماعی دولت‌ها در تاریخ ایران برمی‌گردد. هرچقدر که این سرمایه اجتماعی پایین باشد، تعارض منافع برندها با مردم بیشتر می‌شود و اطلاق کلمه ملی به کارآفرین عملا ضعیف‌تر می‌شود یا معنای آن از سر طیف مثبت به تدریج به سر طیف منفی در اذهان عمومی سوق پیدا می‌کند.

در تاریخ کارآفرینی ایران از برخی چهره‌ها از گذشته تا به امروز به عنوان کارآفرین ملی نام می‌برند. از نگاه شما کارآفرینی ملی چه مختصاتی دارد؟

واژه ملی در فرهنگ ما در عمل دو کاربرد دارد. یکی هم ردیف واژه دولتی است که کاربرد رایج‌تر آن است. به طور مثال گفته می‌شود ملی شدن صنعت نفت یا اراضی ملی یا شرکت ملی فولاد. همه این‌ها در ید اختیار حکومت و دولت است و معنای تعلق به ملت پیدا نمی‌کند و متعلق به دولت است. حال می‌شود گفت دولت نماینده ملت است که اینجا البته مجال این بحث نیست. اما در کل باید واژه ملی را مترادف واژه دولتی یا حکومتی در نظر بگیریم. در کاربرد دوم مراد از واژه ملی باز هم به دولت بر می گردد و اینجا منظور برگزیده شدن توسط دولت است. مثلا می‌گوییم صادرکننده ملی یا خودروی ملی یا نشان ملی لیاقت که یعنی مواردی، اشخاصی یا کالاهایی که دولت آن‌ها را مجاز دانسته که صفت ملی را بهشان اعطا شود. در تاریخ ما و به ویژه در بیش از چهل سال اخیر هر چقدر شکاف بین دولت و ملت بیشتر شده و سرمایه اجتماعی حکومت کمتر شده است این بخش دوم یعنی اعطای لقب ملی توسط دولت به اشخاص، به کالاها و موضوعات مختلف بی اعتبارتر شده است. هر چقدر سرمایه اجتماعی دولت بالاتر باشد و اصولا حکومت وجاهت بیشتری نزد مردم داشته باشد واژه ملی همراهی بیشتری با غرور ملی پیدا می کند و مورد تایید و پسند مردم خواهد بود. در این مورد می‌توان به تیم های ملی ورزشی توجه کنیم. در زمانی که سرمایه اجتماعی بالایی وجود دارد، تیم ملی برای مردم ارزش و جایگاه بالاتری دارد تا الان که حتی مناقشه بین مردم وجود دارد که آیا تیم ملی ما باید به جام جهانی برود یا نرود یا اینکه باید تشویقش کنیم یا تشویقش نکنیم. به همین دلیل این موضوع به برندهای ملی که محل بحث است تسری پیدا می‌کند. هر چقدر که این سرمایه اجتماعی پایین باشد، تعارض منافع برندها با مردم بیشتر می‌شود و اطلاق کلمه ملی به کارآفرین عملا ضعیف‌تر می‌شود یا معنای آن از سر طیف مثبت به تدریج به سر طیف منفی در اذهان عمومی سوق پیدا می‌کند.

در دهه 40 و 50 چهره‌هایی در عرصه صنعتگری و کارآفرینی ایران وجود داشتند که به برخی از آن‌ها عنوان ملی را اطلاق می‌کنند. شما این دست از کارآفرینان را ملی می‌دانید؟

بله. کارآفرین ملی کارفرینان بزرگ و شناخته شده و تراز اولی هستند که پیش از انقلاب داشتیم. از دوران قاجارمثل امین‌الضرب و ملک تجار بوشهری و امثال آن‌ها که در تاریخ اقتصاد ما جایگاه ویژه‌ای دارند تا در دهه 40 و 50 شمسی که به واسطه سیاست‌های توسعه اقتصادی آن زمان بنگاه‌های بزرگ شکل گرفتند و برندسازی کردند و نهایتا با تبلیغاتی که داشتند توانستند این برندها را در سراسر کشور گسترش دهند. بعضا به این‌ها برند ملی اطلاق می‌شود که با توجه توضیحاتی که دادم خیلی با این عنوان موافق نیستم، مگر اینکه در جایی حکومت وقت یا حکومت فعلی نشان اعتباری را برندی داده باشد که این برند ملی است. بنابراین ترجیح می‌دهم عنوان اسم این افراد را کارآفرینان بزرگ بگذارم.

آیا جنس و ماهیت کارآفرینان و کارآفرینی در پیش و پس از انقلاب با هم متفاوت بوده است؟

ما هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب دو نوع یا دو گروه کارآفرین بزرگ داشتیم. یکی کارآفرینانی که اول با تکیه بر پشتکار،خلاقیت و جسارت‌شان کسب و کارشان را توسعه دادند،بزرگ شدند و بعد برای اینکه این کسب‌وکار بزرگ را در کشور‌ که اصولا در همه ادوار فعالیت اقتصادی بزرگ مورد طمع حکومت‌ها و به عبارتی آسیب‌پذیر از سوی ذی نفعان وابسته به حکومت بودند، برای اینکه بتوانند کسب و کارشان را حفظ کنند بعد از بزرگ شدن مجبور شدند یا صلاح دیدند که برخی لابی‌های قدرت را در دولت،سهام‌دار خودشان کنند یا به آن‌ها امتیازاتی بدهند یا در برابر خواسته‌های حکومت یا افراد ذی نفوذ تکمین هایی بکنند. پس یک جنس کارآفرین بزرگی است که به ظرفیت خودش بزرگ شده اما بعد به دلایلی که گفتم برای اینکه مورد تهدید قرار نگیرد،خودش را به حاکمیت نزدیک کرده است. دسته دوم اما کسانی هستند که برای بزرگ شدن از ابتدا وارد یارکشی‌های جناح‌های قدرت حکومت شدند. مثلا در پیش از انقلاب با شاهزاده‌ای شریک شدند یا خودشان را به کانال های قدرت یا رجال سیاسی نزدیک کردند و از طریق آن‌ها توانستند وام‌های خوب و کلانی بگیرند و یا امتیازات و انحصاراتی بدست بیاورند و مسیر رشدشان برای اینکه بنگاه‌ بزرگی داشته باشند،عملا با زد و بند و با فساد و با تکیه بر نهاد قدرت تسریع شده و ازهمان ابتدا هم پالگی اصحاب قدرت بودند. ما هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب این دو جنس کارآفرین را داشتیم. اما اتفاقی که پس از انقلاب افتاده این بوده نوع دوم کارآفرینی یعنی کارآفرینانی که از ابتدا با زد‌ وبند با لابی قدرت و نهادهای حاکمیتی بنگاه‌های اقتصادی بخش خصولتی و شبه دولتی،آقا زاده ها کار را شروع کردند. این افراد یا خودشان از این دسته بودند یا با حمایت‌ این‌ها توانستند ارزهای ارزان بگیرند،وام های کلان و زمین‌های مرغوب و امتیازهای انحصاری دریافت کنند و کسب و کار بزرگی را رقم بزنند. این گروه دوم پس از انقلاب به شدت رشد کردند. اندازه گروه اول کارآفرینانی که با ظرفیت خودشان بزرگ شدند در پیش از انقلاب خیلی بزرگ‌تر از کارآفرینان اول در پس از انقلاب بود. کارآفرینانی که از نوع دوم بودند در پس از انقلاب تعدادشان به شدت افزایش پیدا کرده است و هر دهه جلو آمدیم این‌ افزایش به صورت نمایی رشد کرده است. یعنی در دهه 90 کارآفرینان بزرگی را که در کسب‌وکارهای متعارف رشد کردند،اگر نگاه کنیم می‌بینیم اکثریت‌شان از این جنش بودند. البته در دهه 80 و دهه 70 این جنس کارآفرینی کمتر بوده است ولی در دهه 60 شاید یک مقدار بیشتر بوده،چون بنگاه‌های بزرگ مصادره شد و یک خلایی به وجود آمد که این خلاء را نزدیکان به انقلاب و نهاد قدرت در آن زمان از آن سوء استفاده کردند و مثلا تبدیل به کارآفرینان بزرگ شدند. به همین جهت این دسته دوم کارآفرینان که تعدادشان زیاد شده،مسیر حمایت‌شان از کسب و کار و افزایش درآمدشان این است که از مسیر امتیازات و انحصارات دولتی باشد. این گونه است که می‌بینیم برندهای بزرگ و شناخته شده ما در زمانی که مواد اولیه شان با ارز دولتی وارد می‌کردند صادرات خوبی هم به تناسب آن داشتند، اما زمانی که تخصیص ارز ترجیحی‌شان قطع شد آن‌ها صادرات‌شان به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و نه تنها صادرات بلکه بسیاری از آن ها سمت دولت رفتند و واردات کالاهای مشابه‌شان را ممنوع کردند. مثل لوازم خانگی و خودرو و برخی از مواد غذایی. علت بقای این بنگاه‌ها در داخل این است که رقیبی ندارند و قیمت خودشان را به مصرف کننده تحمیل می‌کنند و بزرگ شدن‌شان به قیمت کوچک شدن سفره‌های مردم است و به همین جهت در سه چهار سال گذشته یک تعارض منافع آشکار بین برندها و رفاه مردم به وجود آمده است و یک بی‌اعتمادی و سوء ذن از سوی مردم به این برندهای شناخته شده وجود دارد و حاصل‌اش این است که مثل دو ماه اخیر هر وقت در کشور التهاب و ناآرامی به وجود می‌آید یکی از اتفاقاتی که می‌افتد این است که مردم تعدادی از این برندها را تحریم می‌کنند یا آن‌ها را به عبارتی وابسته به پایگاه حاکمیت می‌شمارند. در کشورهای با سیاست تمامیت خواه یا کشورهایی که اصولا سیستم شان توتالیتر است،عموم جامعه کارآفرینی بزرگ و بنگاه‌های بزرگ را با حکومت هم ذات‌انگاری می‌کند. یعنی کارآفرینان بزرگ را از جنس دولت و خانواده حکومت و وابسته به آن می انگارد و برای همین هر چقدر که نسبت به حاکمیت سوء ذهن پیدا کند، نسبت به کارآفرینان بزرگ هم این سوء ذن به وجود می‌آید و در اینجا تروخشک با هم می سوزند. ما در اینجا کارآفرینانی هم داریم با توان خودشان بنگاهی را یا صنعتی را بنیان گذاشتند و بزرگ کردند و آن را در مقیاس‌های سطح کشوری و منطقه ای و حتی جهانی بردند ولی در چنین شرایطی آن‌ها هم به پای کارآفرینان گروه دوم کارنامه شان نوشته می شود و افکار عمومی هر دو را به یک چوب می‌راند.

آیا این الگو در مورد استارتاپ‌ها هم وجود دارد یا کارآفرینی در آن‌ها را باید جداگانه تحلیل کرد؟

 استارتاپ که از کسب و کارهای متعارف مجزا هستند، در انقلاب فناوری نسل چهارم موج این انقلاب فناوری مثل انقلاب‌های صنعتی دیگر با تاخیر به ما رسید، ولی وقتی این موج به ما رسید جوان‌هایی که آشناتر به فناوری، اینترنت و هوش مصنوعی بودند با گرته برداری از تغییر مدل کسب و کار و حوزه های خدماتی مختلف در ایران مشابه سازی کردند و بنگاه‌هایی را تشکیل دادند و این‌ها کارآفرینانی هستند که ایده‌هایی را از آن سوی آب‌ها گرفتند و آمدند در ایجاد آن ایده را پیاده و بومی‌سازی کردند و به جهت اینکه این مدل کسب‌وکار از بهره‌وری بالاتری برخورداربود شفافیت بیشتری داشت و برای همین به سرعت مورد استقبال قرار گرفت. البته فضای مثبت بعد از برجام هم موثر بود که باعث شدت سرمایه‌هایی شد که از داخل و خارج به این بخش جذب شد، اما استارتاپ‌ها به همان دلیلی که گفتم یعنی مثل کارآفرینان نوع اول وقتی بزرگ شدن برای بزرگ ماندن و مدیریت تهدیدات مجبور شدند به دستورات حکومت تمکین کنند. مثلا اینکه داده‌های‌شان را در اختیار قرار بدهند یا هیات مدیره‌شان را به خواست آن‌ها تغییر دهند و بر اساس اخم آن‌ها یک حرف‌هایی را نزنند یا بر اساس لبخند آن‌ها یک حرف‌هایی را بزنند و این شد که امروز می‌بینیم استارتاپ‌ها تا حد زیادی توسط افکارعمومی در زمره بنگاه‌های بزرگ وابسته به دولت یعنی آن‌‌هایی که با رانت بالا آمدند قلمداد می‌شود.اگر ما واقعا یک فضای سالمی در اقتصادمان داشتیم این استارتاپ‌ها می‌توانستند با استقلال بیشتری از فشارهای دولتی و حکومتی کارشان را انجام دهند و این چنین چهره‌شان مخدوش نشود.

منبع: مصاحبه با پدارم سلطانی، منتشر شده در روزنامه هم میهن

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *