مقدمه

درباره پدرام سلطانی

فرصت زندگی کوتاه است. گاهی نه دفعه بعدی وجود دارد، نه وقفه‌ای و نه فرصت دوباره‌ای فرصت برای محبت، برای شاد بودن، برای شریک‌شدن در لبخند، کسب دانش و انتقال آن، برای سفرکردن، برای لحظه‌ای آسودگی خاطر خود و بغل‌دستی‌ات فرصت برای اینکه چیزی هرچند کوچک به زندگی اضافه کنیم و امتداد زندگی یکدیگر باشیم. به قول مارکز حسرت واقعی را آن زمانی می‌خوری که می‌بینی به‌اندازه سن و سالت زندگی نکرده‌ای. پس به‌اندازه سن‌وسالمان زندگی کنیم.

درباره پدرام سلطانی
درباره پدرام سلطانی

تولد و کودکی

 

تولد

تولد

چهاردهم مهر هزار و سیصدو چهل و هشت به دنیا آمدم، از پدر و مادری کرمانشاهی. پدر تازه به استخدام سازمان شکاربانی (بعداٌ شد محیط زیست) در آمده بود و او را فرستادند که کرکره های این سازمان در سیستان و بلوچستان را بالا بزند و به عنوان اولین کارمند این سازمان در آن استان کار را شروع کند. و اینگونه من شدم متولد زاهدان. تا دو سالگی بیشتر در زاهدان نبودم و چیزی از آن سالها به یاد ندارم.

14 مهر 1348
1348-1358
کودکی

کودکی

زندگی کارمندی پدر موجب این بود که ما هر چند سال یک بار در شهری اقامت گزینیم. تا 10 سالگی در سنندج، کرمانشاه و همدان زندگی کردیم و سپس به تهران آمدیم و ماندیم که ماندیم. همدان آخرین شهری که دوران کودکی را در آن گذارندم ، خوبتر از همه به خاطر دارم. سالهای شیرین دبستان در این شهر بودم. شهری پاکیزه و سبز و خرم با زمستانهایی سرد و پربرف.

کودکی؛ کتاب، کوچه، کوه

کودکی؛ کتاب، کوچه، کوه

کتاب، کوچه و کوه؛ این سه واژه بخش مهمی از کودکی من را ترسیم می کند. ولع عجیبی برای کتاب خواندن داشتم و هیچ کتاب داستانی از دستم در نمی رفت. و پس از آن بازی کردن با همسالانم، که در آن سالها در کوچه جای آن بود. کوه و طبیعت، هم شغل پدر بود و هم عشق و علاقه وی، و ما هم با او و دوستان خانوادگی اوقات زیادی را در دامن طبیعت سپری می کردیم. خلاصه دوران کودکی ما پر از شادی و نشاط بود.

نوجوانی و جوانی

 

مهاجرت به تهران

مهاجرت به تهران

سال 1358 از همدان به تهران نقل مکان کردیم. آمدن ما به تهران مصادف با ماههای اول انقلاب بود و تهران خیلی عوض شده بود. تبدیل شده بود به یک شهر جدی و نسبتاٌ خشن. برای من که تازه کلاس پنجم دبستان بودم خیلی چیزها هنوز قابل درک نبود.

مدرسه

مدرسه

به عنوان یک تازه وارد برای همکلاسیهایم آدم عجیبی بودم. مثل آنها با لهجه تهرانی صحبت نمی کردم، لهجه ام مخلوطی بود از کرمانشاهی و همدانی و بیان بعضی کلمات موجب خنده همکلاسیهایم می شد. شاید شاگرد زرنگ بودن باعث می شد که کمتر مورد تمسخر همکلاسیها قرار بگیرم. زندگی در تهران برای ما که با حقوق کارمندی پدر و مادر زندگی می کردیم به راحتی همدان نبود، هزینه ها بالاتر از شهرستان بود و البته حقوقها کمتر و تورم روزافزون آن سالها هم شرایط را مرتباٌ مشکلتر می کرد. مادرم اما زنی مقتصد و مدیر بود و تمشیت امور اقتصادی خانه را با کمترین هزینه انجام می داد. به همین سبب پدر کماکان بر روش سابق خود ماند و خانه ما کاروانسرای مهمانان شهرستانی و دوستان تهرانی بود.

تحصیل

تحصیل

در دوران مدرسه، به غیر از سال اول دبیرستان که افت تحصیلی داشتم، دانش آموز درس خوان و ممتازی بودم. چهار سال دبیرستان را در دبیرستان دانشمند نارمک گذراندم در رشته ریاضی. به ریاضی بسیار علاقه داشتم و حل مسائل سخت جبر و مثلثات برایم نوعی تفریح بود.

 

1366
قبولی در دانشگاه

قبولی در دانشگاه

علاقه خانواده به این بود که من پزشک شوم. جو غالب مدارس آن زمان هم این بود که شاگردان ممتاز عموماٌ به سمت پزشکی سوق داده می شدند. در واقع قبول شدن در رشته پزشکی و در دانشگاههای معتبر دولتی یک کمال مطلوب بود. لذا در کنکور تجربی شرکت کردم و اینطور بود که در سال 1366 با رتبه 35 در کنکور سراسری وارد دانشگاه تهران رشته پزشکی شدم.

تحصیل و ورزش

 

 

دانشگاه تهران

دانشگاه تهران

دانشگاه تهران دنیای جدید و جذابی بود. انرژی یک محیط قدیمی و وسیع که در آن اساتید تراز اول کشور در هر دانشکده ای گرد آمده بودند و دانشجویانی که در هر رشته بهترینهای کشور بودند کاملاٌ متفاوت با محیط کوچک مدرسه بود. کلاسهای ما تقریباٌ 300 نفره بود و در آمفی تآترهای بزرگ دانشکده پزشکی برگزار می شد. درسهای پزشکی برایم جالب بودند اما چارچوب منطقی و استدلالی فکری من را ارضاء نمی کردند. در پزشکی حجم محفوظات بسیار بیشتر از جنبه های تحلیلی و استدلالی بود و من بر خلاف بسیاری از همکلاسیهایم اهل دو بار و سه بار و چند بار خواندن یک مطلب نبودم. یواش یواش به اینکه این رشته مطلوب من باشد شک کردم. این بود که از سال دوم دانشگاه، تغییر شروع شد، ورود به دنیای کسب و کار با کارهای کوچک و تجربیات متفاوت.

فارغ التحصیلی

فارغ التحصیلی

تحصیل در رشته پزشکی را همراه با کار ادامه دادم و نهایتاٌ در سال 1374 از این رشته فارغ التحصیل شدم. همراه با تحصیل پزشکی زبانهای عربی و آلمانی را نیز فرا می گرفتم و همچنین در دوره های کوتاه مدت متعددی مرتبط با بازاریابی، امور مالی و اقتصاد شرکت می کردم. پس از فارغ التحصیلی از پزشکی و چند سال کار و تجارت احساس نیاز به آموزش بیشتری در این حوزه کردم و این بود که وارد دوره MBA دانشگاه منچستر انگلستان شدم .تحصیل در رشته MBA در یکی از دانشگاههای معتبر کمک بسیار زیادی به تغییر و حرفه ای تر شدن نگاهم به کسب و کار کرد.

ورزش

ورزش

پر جنب و جوش و اهل ورزش بودم. دوچرخه سواری، شنا، کوهنوردی، والیبال و بالاخره سوارکاری. از 11 سالگی سوارکاری را شروع کردم و در 14 سالگی در پرش با اسب قهرمان کشور شدم. تا 18 سالگی که وارد دانشگاه شدم بصورت مستمر سوارکاری می کردم و در قریب به 30 مسابقه باشگاهی و سراسری شرکت کردم و مقامهای متعددی کسب کردم.

بازهم ورزش

بازهم ورزش

وارد دانشگاه که شدم دیدم دیگر نمی توانم مثل سابق و بصورت مرتب به سوارکاری بپردازم. روی آوردم به دو و میدانی و پرتاب نیزه و دیسک و پرش ارتفاع را یاد گرفتم. بعد از دانشگاه هم که تفننی به تنیس روی آوردم.

 

کار و زندگی حرفه ای

 

ورود به دنیای کسب و کار

ورود به دنیای کسب و کار

در کسب و کار مرشد و راهنمایی نداشتم. برای کسی که پدر و مادر و اکثر بستگان نزدیکش در محیط دولتی و کارمندی کار و از این طریق گذران زندگی می کردند، ورود به دنیای غریب کسب و کار ریسک بزرگی بود. و البته همین آزمون سعی و خطا باعث شد که در اوان کار، سرمایه اندکم را در کم تجربگی و اعتماد بیش از حد از دست بدهم.

شروعی دوباره

شروعی دوباره

برخاستن دوباره جرأت و جسارت بیشتری می خواست و یک سال طول کشید تا دوباره این جرأت را بیابم و علیرغم تحذیر های خانواده و اطرافیان دست به کار جدیدی بزنم. راه کسب و کار برای من پر فراز و نشیب و پر شروع و پایان بوده است. تا رسیدن به راهی که در آن ماندگار شدم دست به کارهای زیادی زدم. اما وقتی که راز ماندگاری را فرا گرفتم آنرا تکثیر کردم و به کارم تنوع و توسعه بخشیدم.

 

ورود به کار در تشکل ها

 

ورود به فعالیت های تشکلی و سازمانی

ورود به فعالیت های تشکلی و سازمانی

کار جدی در تشکلها را از سال 1382 آغاز کردم. به عنوان یکی از اعضای مؤسس اتحادیه صادرکنندگان فراورده های نفتی، به عضویت هیأت مدیره و سپس دبیری این اتحادیه درآمدم. جذابیت این نوع فعالیت برایم بیش از فعالیتهای اقتصادیم بود و وقت زیادی از همان ابتدا برای آن کار صرف می کردم. پس از آن در سال 1383 صندوق توسعه صادرات فراورده های نفتی را تأسیس کردیم و باز هم من در هیأت مدیره قرار گرفتم و به عنوان اولین مدیرعامل این صندوق شروع به کار کردم. در اسفند 1385 همراه گروه خواستاران تحول در انتخابات ششمین دوره اتاق بازرگانی، صنایع و معادن تهران شرکت کردم و وارد اتاق شدم. سپس در سال 1388 به عنوان رئیس کمیسیون سازمان جهانی تجارت و سازمانهای بین المللی اتاق ایران برگزیده شدم.

اتاق ایران

اتاق ایران

ورود دوباره ام به اتاق تهران و ایران در دوره هفتم اگرچه با شکست گروه تحول خواهان و حضور اندک ما در اتاق همراه شد، اما در ماراتنی نفس گیر و در عین ناباوری بسیاری از دوستان و رقبا، به هیأت رئیسه اتاق ایران راه یافتم. دوره هشتم اتاق زمان بهره گیری از تجارب دو دوره رقابت در اتاق و اخذ نتیجه بود. "ائتلاف برای فردا" گروهی انتخاباتی بود که به اتفاق تنی چند از دوستان تشکیل دادیم و باز هم در عین ناباوری دوستان و رقبا بردی تاریخی در انتخابات اتاق بدست آوردیم و ائتلاف موفق به کسب 35 کرسی از 40 کرسی اتاق تهران شد. من هم یکبار دیگر به پشتوانه این برد و یک دوره تلاش در هیأت رئیسه اتاق ایران، به عنوان نایب رئیس اول در انتخابات اتاق ایران رأی اعتماد از دوستان و همکارانم گرفتم.