این واقعیت که امروز همه اقشار و صنوف و طبقات اجتماعی به دامن نگرانیهای متعدد و روزافزون افتادهاند باید واقعیتی هشداردهنده برای همه، به ویژه مسئولین ارشد کشور باشد.
جمشید کارگر است. اوضاع تولید کارخانه خوب نیست. او نگران شغل خود است. نمیداند اگر بیکار شود چه بکند.
هوشنگ بازنشته آموزش و پرورش است. دو فرزندش در حال تحصیل در دانشگاه هستند. او نگران تأمین شهریه آنهاست. نمیداند چگونه در این شرایط، هزینههای سنگین تحصیل آنها در کنار اداره خانواده را تأمین کند.
رضا مغازه دار است. فروش او در چند ماه گذشته به شدت کاهش یافته است. او نگران است که در ماههای آینده از پس اجاره مغازه بر نیاید.
فرهاد کارمند دولت است. دخترش مدتهاست که زیر عقد است و او با این شرایط نگران است که نتواند جهیزیه آبرومندی برایش تهیه کند و به خانه بخت بفرستدش.
اسماعیل تولید کننده ظروف یکبار مصرف است. با گران و کمیاب شدن مواد اولیه در مدیریت واحد تولیدی کوچکش دچار مشکل شده است. او نگران است که با شرایط موجود از عهده پرداخت حقوق کارگران و اقساط وام بانکیش بر نیاید.
لیلا صادر کننده صنایع دستی است. او نگران است که با وجود تحریمها و سیاست پیمان سپاری نتواند به صادرات خود ادامه دهد.
امیر کشاورز است. چند سالی است که چاههای آب زمینش کم آب و کم آب تر میشوند. بارندگیهای اخیر او را کمی امیدوار کرده است. اما او نگران است که نتواند از عهده هزینههای چندبرابر شده نهادههای کشاورزی برای این فصل از کشت خود برآید.
افراد بالا نمایندگان طبقات و اقشار مختلف جامعه هستند. هر کدام از آنها نگرانیهایی دارند که ناشی از شرایط کنونی کشور است. آنها در طول روز و هفته با هم برخورد میکنند و در گفتگوهایی که با هم دارند نمیتوانند نگرانی خود را پنهان کنند. در رفتار و گفتارشان ناراحتی به چشم میخورد. گاهی اوقات این ناراحتیها باعث میشود که کنترل اعصاب خود را از دست بدهند و به مشاجره با هم بپردازند. گاهی هم فرصت مییابند که با هم درد دل کنند و آنگاه در مییابند که هرکدامشان به نوعی نگرانیهای خودشان را دارند.
نگرانی مانند سنبادهای است که آرام آرام روح و اعصاب فرد را میساید و آن را نازک و شکننده مینماید، او را در برابر حوادث و اتفاقات ضعیف میکند و مستعد انواع ناهنجاریهای روانی مانند خشم و پرخاشگری، افسردگی، بدبینی و مانند اینها میکند. نگرانی ویژگی نامطلوب دیگری هم دارد؛ مسری است. فرد نگران اطرافیان خود را نیز نگران میکند. یک کارگر، معلم، کاسب یا تولیدکننده نگران، برون ریز منفی نگرانی خود را به خانواده، بستگان و دوستانش منتقل میکند.
این واقعیت که امروز همه اقشار و صنوف و طبقات اجتماعی به دامن نگرانیهای متعدد و روزافزون افتادهاند باید واقعیتی هشداردهنده برای همه، به ویژه مسئولین ارشد کشور باشد. نگرانی گسترده هیزم نارضایتی و آفت سرمایه اجتماعی است. بهبود شرایط و حرکت رو به جلو در یک جامعه «هم نگران» امری ناشدنی است. شاید برخی از این نگرانیها برآمده از شرایطی باشد که بیرونی و کمتر تحت اختیار حاکمیت است، اما برخی از آنها ناشی از تصمیمگیریهای نادرست دستگاههای حاکمیتی است یا ریشه در تصمیم نگرفتن و گریز از تصمیمات ناگزیر و اساسی دارد.
جامعه ایرانی مانند بدنی است که ابتدا در آن غدهای بدخیم اما کوچک یافت شده است و پزشکان به جای درآوردن غده صرفاٌ به تزریق مسکن بسنده کردهاند. هرچه میگذرد اندازه این غده بزرگتر میشود و پزشکان باز از مسکنهای قویتر استفاده میکنند. هیچکدام به خود جرأت نمیدهد، یا از عهده بر نمیآید، که به برداشتن و از بین بردن غده دست بزند. آنها بر این باورند که این بدن تاب تحمل جراحی و برداشتن غده را ندارد اما غافل از این هستند که این بدن هرچه میگذرد ضعیفتر میشود و غده بزرگتر. اکنون که این غده بزرگ شده، پزشکان همه بر بالین بیمار گردآمدهاند و نسخههای متفاوت، و متناقض، میپیچند و بیمار بخت برگشته مرتباٌ نگرانتر و ناامیدتر میشود. در چنین شرایطی سخنگوی پزشکان به میان بستگان بیمار میرود و به ایشان میگوید که حال بیمار خوب است و بحرانی نیست و با درمانهایی که ما تدارک دیدهایم به زودی بهتر میشود. اما این گفتهها از نگرانی بستگان بیمار نمیکاهد، آنها بارها این گفته را از پزشکان شنیدهاند و مرتباٌ شاهد بدتر شدن حال بیمارشان بودهاند. یک پزشک خوب و با اخلاق میداند که نباید اعتماد بیمار و همراهانش را از دست دهد. باید جسارت عمل کردن بیمار را داشته باشد و با آنها صادقانه از پیامدهای احتمالی عمل صحبت کند.
حکمران خوب باید مانند پزشک خوب به علائم حیاتی جامعه حساس باشد و آثار عمل یا بیعملی خود را پایش و پیش بینی کند. جامعه هم نگران، جامعهای بس ناپایدار و آسیب پذیر است، بیش از آنچه که دیده میشود. باید نبض جامعه را گرفت تا فهمید…
بدون دیدگاه