عصبانیت و نارضایتیهای متعدد جامعه ایرانی که این روزها بیش از پیش به چشم میخورد ناشی از بسته بودن راههای مذاکره مردم با حاکمیت است.
آیا مذاکره کنیم یا نکنیم؟ به نظر شما این سؤال چقدر میتواند درست باشد؟ پیش از آنکه به آن پاسخ دهید به نکات زیر توجه کنید:
مذاکره یکی از ابزارهای جامعه بشری است. هر چقدر که جوامع رشد و توسعه یافتهاند، موضوعاتشان افزونتر شده است و به دلیل رشد بیشتر دانش و بینش بشری، نظراتشان هم تنوع بیشتری یافته و در نتیجه اختلافنظرها فراوانتر و آشکارتر شده است. از این روی نیاز به استفاده از ابزار مذاکره بیشتر شده است. لذا کشورهای توسعه یافته مبادرت به تربیت مذاکره کننده در حوزههای مختلف نمودهاند، کسانی که بتوانند این ابزار را بهتر بهکار بگیرند و به نتیجه مطلوبتری دست یابند.
اگر بپذیریم که مذاکره تنها یک ابزار است پس قضاوت در استفاده از آن و بد یا خوب پنداشتنش کار عبثی است. همانطور که بحث کردن در خصوص بد یا خوب بودن استفاده از خودکار یا چاقو کار بیهوده ایست. اما چرا ما به مذاکره بهجای نگاه ابزاری، نگاه آرمانی و ایدئولوژیک داریم؟
نظام حکمرانی در ایران همواره بسیار متمرکز و دارای جریانی یک طرفه بوده است. به همین جهت نیاز به استفاده از ابزار مذاکره کمتر احساس میشده است و، بالاتر از آن، مذاکره ابزار سست نمودن قدرت حاکمیت تلقی میشده است. به ارتباط مردم و حاکمیت که بنگریم، در مییابیم که که این ارتباط در اغلب موارد یک سویه و از بالا به پایین بوده است. حتی در مواقعی که با مردم ارتباط گرفته میشود شکل ارتباط سخنرانی و گفتوگوهای تشریفاتی است. نمود اعتنای به مردم در حاکمیت ایرانی رفتن مسئولین ارشد به نقاط دور دست و گفتگو با آحاد مردم است، که بدون شک روش امروزی و اصولی مذاکره نیست. مذاکره واقعی حاکمیت و مردم باید از طریق ارتباط مؤثر با نهادهای متشکل مردمی صورت بپذیرد و نبود جامعه مدنی قوی دلیل محکمی بر مهجور بودن ابزار مذاکره در ارتباط حاکمیت ایرانی با مردم است. مسئله در حوزه اقتصاد هم همینطور است. علیرغم وجود نهادهایی مانند اتاقهای بازرگانی و تشکلهای اقتصادی، ابزار مذاکره به ندرت کارایی دارد. در این بخش «تظاهر به مذاکره» بسیار رایج است، یعنی گفتگوی بدون حاصل و نتیجه ملموس و به بیان دیگر خالی کردن مذاکره از روح و مشروعیت.
به فضای سیاست که نگاه کنیم وضع بدتر هم هست. در این صحنه بهجای مذاکره، یک «همهمه سیاسی» همواره در کشور در جریان است. چون مذاکره به رسمیت شناخته نشده است، ضرورت داشتن احزاب قوی هم احساس نشده است. هر کس برای خود حزبی دارد و احزاب بدل به پایگاههای شخصی شدهاند تا نهادهای برقراری گفتمان سیاسی بین جناحی. بیجهت نیست که پرخاشهای سیاسی مدام در کشور اوج میگیرد زیرا گروههای غیر رسمی فراوانند و مذاکره بین گروههای غیر رسمی اعتبار و پایایی ندارد. این کاستی تا درون مجلس هم راه یافته است وآن را ناکارامد کرده است زیرا در آنجا گفتگوهای سیال و فرصت محور جای مذاکره را گرفته است. در مجلس هر زمانی میتواند سرنوشت یک تصمیم عوض شود، مثلاٌ یک استیضاح از امضا بیافتد یا سرنوشت یک طرح یا لایحه در صحن مجلس به یکباره تغییر یابد.
تمام مثالهای بالا حکایت از یک واقعیت پنهان دارد: مذاکره در جعبه ابزار حاکمیت ایرانی قطعهای ناساز است. اما ساختار مذاکره گریز حکمرانی در ایران هیچگاه این کاستی را درنیافته یا شاید جریان یک طرفه بالا به پایین چنان مطلوبش بوده که لازمش نیامده دست در جعبه کند و مذاکره را بیرون بکشد.
عصبانیت و نارضایتیهای متعدد جامعه ایرانی که این روزها بیش از پیش به چشم میخورد ناشی از بسته بودن راههای مذاکره مردم با حاکمیت است. یعنی اساساٌ به این موضوع مهم فکر نشده است که بهطور مثال قشر معلم، بازنشسته، کارگر و… چگونه باید با مسئولین ذیربط مذاکره کند.
نتیجهای که از کالبد شکافی قدرت در حاکمیت ایرانی میتوان گرفت این است که استفاده نکردن از ابزار مذاکره بخشی از شیوه حکمرانی ماست. ما میتوانستیم بسیاری از مشکلات داخلی خود را با مذاکره و برقراری گفتمانهای درون خود بهتر حل و فصل کنیم اما از آنها طفره رفتیم. ما در کشور بحران مطالبات انباشته اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داریم زیرا نه مجال رشد و بالندگی به نهادهای مربوطه را دادیم و نه مذاکره ی واقعی و نتیجه بخش با آنها را بر تافتیم و کار را بدانجا رساندیم که افراد از زیر چتر نهادهای متعارف این حوزه ها خارج شوند و در قالب گروه و دسته و تجمع به پی گیری مطالبات خود بپردازند. باید یاد بگیریم که مذاکره همواره فرصت است. مذاکره ابزاری است که باید مهارت استفاده از آن را فراگرفت، نه اینکه آنرا کنار گذاشت و یا به آن بدگمان بود. ما به مذاکرات جدی هم در داخل و هم خارج از کشور نیاز داریم، از ابزار نگریزیم، به کیفیت و شیوه استفاده از آن فکر کنیم!
بدون دیدگاه