نمایشگاه عکس دانش آموزان روستایی در بلوچستان قرار است با فروش ٥٠ عکس به ساخت مدرسه در این منطقه کمک کند.
«امید ما در آن مدرسه درخت کٌناری بود که در حیاط مدرسه بود. ما در حیاط خود نه باغچهای داشتیم و نه گل و گیاهی.» احسان این جملات را نوشته و نوشتههایش حالا کیلومترها راه را آمدهاند تا تهران. آمدهاند تا کنار عکسهایی از بچههای روستایش یعنی سیدبار جدگال بنشینند. یکی از سرسبزترین روستاهای بلوچستان. درخت و چند زمین زراعی کوچک و سه برکه دارد و بچهها در زیر سایه درختانش درس میخوانند و بازی میکنند. نمایشگاه «قصههای سیدبار» هم برای همین درخانه هنرمندان به راه افتاده تا عکسهایی که بچهها خودشان گرفتهاند، به فروش برسد و بعد هم درآمدش برای مدرسه تازهساز روستا خرج شود.
همه به صف در تاریکی ایستادهاند و مستندی از بچههای روستا میبینند. از اینکه چطور عکاسی کردند، چطور سوزندوزیهایشان کیلومترها راه را همراه عکسهایشان به تهران آمد و چطور «قصههای سیدبار» نوشته شد. با بچهها تماس تصویری برقرار میکنند. همه یکصدا فریاد میزنند و شادیشان شوق حاضران را برمیانگیزد: «ما با زحمت زیاد آب را از هوتک میآوردیم و به هر سختی درخت را آب میدادیم. این درخت تنها امیدی بود که داشتیم و جز آن، منظره سبزی در مدرسه نداشتیم. یک عیب مدرسه ما این بود که هروقت باران نعمت الهی میبارید، کلاس ما پر از آب میشد و ما مجبور میشدیم در سرمای زمستان یا گرمای تابستان که ما را آزار میداد، بیرون مدرسه درس بخوانیم و با همه دانشآموزان آبها را با بطری بیرون میکشیدیم و لحظات تلخی را میگذراندیم ولی با این وجود تسلیم نشدیم. »
بانوک آمد
آنها تسلیم نشدند. سهسال قبل بعضی از اهالی روستا دنبال کسی گشتند که بیاید و برایشان مدرسه بسازد، تا از شر درسخواندن در هوای آزاد خلاص شوند. لحظات تلخشان پایان گیرد و دیگر دانشآموزی آب را با بطری از مدرسه بیرون نریزد.
اسماعیل خدیر، معلم روستا، تنها فرد آمده از آنجاست و چشمهایش میخندند. صورت استخوانیاش مانند لحظه دیدن آفتاب بعد از ساعتها تاریکی از هم میشکفد. وقتی به یاد سهسال قبل میافتد و همانطور که رویش را به قابهای سفید و چشمان روشن بچهها میکند، میگوید: «همه چیز از بهمن سال ۹۵ شروع شد. وقتی ما در فضای مجازی دنبال جایی بودیم که برای ساخت مدرسه به ما کمک کند. در فضای مجازی پوسترهای ایران من را دیدیم و به آنها پیام دادیم. بعد مینا کامران، مدیر اجرایی پویش آمد به سیدبار و از فضا دیدن کرد.«
آنها آمدند. بافت روستا را دیدند و هفتماهی طراحی مدرسه طول کشید. بعد از آن بود که گفتند چرا از قابلیتهای اهالی روستا استفاده نکنیم؟ روستای ۵۰۰نفره که ۱۰۴ خانوار و ٨٠ دانشآموز دارد: «خانم کامران گفت این سوزندوزی که زنان منطقه انجام میدهند را میتوان به شغل بدل کرد و از آن زیورآلات تولید کرد.«
حوالی مهرماه ۹۶ افرادی به روستای سیدبار آمدند تا به زنان روستا تبدیل سوزندوزی به زیورآلات را آموزش دهند. زنها تا پیش از این فقط لباسهای خودشان و بچههایشان را سوزندوزی میکردند و هیچوقت هم امیدی نداشتند که کار دستشان اینقدر عزیز و محترم باشد و اینطور با استقبال روبهرو شود. «بانوک، مهر ۹۶ شکل گرفت تا جایی باشد برای فروش کار دست این زنان. تا دختران و جوانان روستای سیدبار جدگال با فروش هنر دستشان به توسعه و بهترشدن وضع بهداشت و تحصیل روستایشان کمک کنند.» همانجا بود که زنان فهمیدند میتوانند کار کنند و پول درآورند. ۵۰ تا ۷۰درصد عواید فروش به زنان داده میشد و ٣٠درصد هم برای بهداشت و آموزش استفاده میشد.
زنهای روستا تازه فهمیدند میتوانند پول دربیاورند و بعد هم حال و روز روستایشان را عوض کنند. حالا هم اهالی روستای «جنگارک پایین» کار را شروع کردند و زنان روستای نوبندیان هم میخواهند به کار اضافه شوند. همینها عاملی است تا خدیر با شوق از حال و روز منطقه بگوید. از اینکه با همه کاستیها و جانسختیهای منطقه، انگار خون تازهای در رگهای روستایشان جاری شده: «از حال و روزمان اگر بخواهید، بدانید باید بگویم خیلی بهتر شده. شوق اهالی برای زندگی بالا رفته. روستا شناخته شده و همه اینها اتفاق خوبی است.«
دوست نداشتند دوربین را زمین بگذارند
«رفتم پشت هوتک و اونجا درخت خرما رو دیدم و آنجا با هم حرف زدیم و عکس کشیدیم و یک کشتی به وجود آوردیم و یکی ناخدا شد و یکی دانشمند شد و من جاشو شدم و یکی صاحب کشتی شد و یکی خواننده کشتی شد و یکی عکس کشتی شد و یکی گردشگر شد. نگاه کن چهجوری کشتی را به وجود آوردیم و رفتیم عکس کبوترها را کشیدیم و رفتیم آبتنی کردیم. قصه تمام شد.» قصه عبدالله جدگال، اینطور تمام میشود. خدیر که معلم روستاست و پایه اول دبستان درس میدهد، میگوید: «عبدالله از بچههای بزرگتر روستاست که پایه هفتم درس میخواند، هر روز به روستای اطراف میرود تا مدرسه را تمام کند و حالا شوقش برای عکاسی و نوشتن خیلی زیاد شده. بچهها نتوانستند به نمایشگاهی بیایند که خودشان عکاس عکسهایش بودهاند. زمان مدرسه بود و راه دور.» خدیر حالا با صدای آرام و لهجه زیبای بلوچیاش میگوید: «در یک هفته چهارنفر از بچههای پویش به بچههای روستا عکاسی یاد دادند. دوربین دستشان دادند. کادر بستن را یاد گرفتند و بعد هم خودشان دوربین به دست شدند. حاصل تلاش بچهها ٥هزار عکس بود که ٥٠ عکسش برای نمایشگاه «قصههای سیدبار» انتخاب شد.«
خدیر لباس بلوچیاش را مرتب میکند و مقابل قابهای سفیدی که بچهها عکسش را برداشتهاند، میایستد. «دوست نداشتند دیگر دوربین را زمین بگذارند. آنقدر ذوق داشتند که الان یادش هم میافتم خوشحال میشوم. در آن یک هفته خیلی عکس گرفتند.» میخندد و میگوید بچهها نگذاشتند معلمشان دوربین را به دست بگیرد. آنها فقط میخواستند خودشان دوربین به دست باشند و عکس بگیرند.
برای خدیر که خودش آدم روزهای سخت و دشوار بود و زمان مدرسهاش به دشواری گذشته این روزها، روزهای خوبی است. آن سالها وقتی باران میآمد بچههای سیدبار باید سیزده کیلومتر را پیاده به مدرسه میرفتند: «آن هم چه مدرسهای. بیآسایش و زیبایی.» حالا بچههای سیدبار موبایل دارند و با همین موبایل هم از وضع مناطق دیگر مطلع میشوند. «آنها مدرسههای شهرها و روستاها را میبینند و دلشان میخواهد در چنین رفاهی درس بخوانند.«
٥٠ عکس در کنار تیکهای سوزندوزی قرار گرفته و خریدارانش هم کم نیستند. از بازیگران گرفته تا آدمهای عادی هرکدام عکسی را برای بردن به خانه انتخاب میکنند. «هر عکس ٥٠٠هزار تومان» پولی که قرار است کمک کند تا مدرسه روستا تکمیل و ماه آینده هم برای استفاده بچهها آماده افتتاح شود. «ما سه معلم داریم برای ٨٠ دانشآموز. البته روستای ما ١٠معلم دیگر هم دارد که به روستاهای اطراف میروند و درس میدهند.«
تابستان امسال به غیراز عکاسی و قصهنویسی که شرمین نادری، مسئولش شد و به بچهها داستان نوشتن را یاد داد، چند گروه آموزشی و بهداشتی هم راهشان به روستا باز شد. روانشناسی آمد تا با دخترهای خجالتی روستا صحبت کند و به آنها توانایی حرف زدن با غریبهها را یاد دهد. «دخترهای مدرسهرو تا آدم غریبه میدیدند، نمیتوانستند حرف بزنند. الان سرشان را بالا میگیرند و حرف میزنند.«
کتابخانه روستا هم در این سهسال رونق گرفته. ٢٥٠٠ جلد کتاب دارد و هفتهای دو روز هم جلسات کتابخوانی برگزار میشود، اما همچنان برای همهشان عکاسی حال و روز دیگری دارد. دوربینهای در دستشان حالا عکسهایی خلق کرده که در آنها لباسهای سوزندوزی میدرخشند و خنده از لبان اهالیاش جدا نمیشود. «سلامعلیکم. زهرا جدگالم. خیلی قشنگ عکسبرداری کردهام و در ضمن فیلمبرداریام هم خیلی خوب بوده و عکسهای زیبا گرفتهام و خیلی علاقه به عکاسی و فیلمبرداری دارم و در سوزندوزی هم علاقه خاصی دارم و دلم میخواهد که از نزدیک نمایشگاه را ببینم.» زهرا به نمایشگاه نیامده، اما عکسهایش به دیوار آویزان است.
توسعه از پایین به بالا
روستای سیدبار حالا تبدیل به نخستین روستایی شده که اهالی در توسعهاش نقش مستقیم دارند. خوشحالاند و انگیزهشان برای پویش «ایران من» تبدیل به شروع دوباره شده است. پدرام سلطانی، از اعضای اتاق بازرگانی و مبتکر پویش میگوید این تجربه آموزندهترین و موفقترین تجربه سالهای اخیرشان بوده است. چرا که موضوع ساخت یک مدرسه نبود، بلکه توسعه یک روستا بود: «ما پیش از این فقط مدرسه میساختیم، اما حالا یک روستا را به دست مردم روستا ساختهایم. در این جریان کمک مالی کردیم، اما هرکاری انجام شد با حضور خود روستاییان بود و این عاملی شد که مردم مشتاقتر، توانمندتر، خوشحالتر و باانگیزهتر وارد عمل شوند. در آینده باید داستان این روستا الگو شود برای روستاییان و دولت که یاد بگیرد اگر میخواهد توسعه اتفاق بیفتد، باید از پایین به بالا اتفاق بیفتد.«
او میگوید بعد از تجربه موفق سیدبار به این نتیجه رسیدند که میشود این اتفاق را در شهرهای دیگر هم تکرار کرد و برای همین فراخوانی به روستاهای کرمان و خراسان جنوبی دادهاند تا اهالی به فکر بیفتند و وارد کار شوند.
راهی برای پایان فرسودگی
پویش «ایران من» که ازسال ٩٣ کار خودش را با مدرسهسازی شروع کرد، نخستین مدرسه را در حومه خرمآباد ساخت و بعد از آن هم به این فکر افتادند که باید کار ادامه پیدا کند و برنامههایی را برای ساخت صد مدرسه در طول سهسال ریختند. سلطانی میگوید در آن زمان فاز نخســت کار براســاس مطالعات آموزش وپرورش و اداره توسعه و نوسازی مدارس قرار داده شد. مطالعاتی که براساس وضع مدارس، جمعیت و میزان فرسودگی مناطقی را پیشنهاد کرد و بر همان اســاس قرارداد ٩٧ مدرسه با سازمان نوسازی مدارس امضا شد و هدفگذاری این بود که تا پایانسال ٩٦، ساخت صد مدرسه را به پایان برسانند که تعدادی از این مدارس، مدارس نیمهکاره بودند. «تمرکز کار را روی این مدارس گذاشتیم. مدارسی که با توجه به محدودیت بودجه دولت، نیمهکاره بودند و حسنی که این کار داشت این بود که سرمایه خوابیده دوباره احیا شد. سعی کردیم با چنین رویکردی کار را شروع کنیم. تعدادی بنای جدید هم براساس نیازسنجی اختصاص دادیم. براساس تجاربی که از این کار به دست آمد متوجه ایرادهای کار شدیم.» آنها بعدا با موسسات فعال مدرسهساز ارتباط برقرار کردند و با تبادل نظری که انجام گرفت، فهرست خوبی از ایرادات کار و مشکلات مدرسهسازی به دست آمد که آن کار را در فاز جداگانهای به سند تبدیل کردند و حالا بعد از پنجسال از شروع کار پویش، قرار است روستاییان هم وارد کار شوند؛ آنها هم دست به کار پیشرفت روستا و زندگیشان باشند و با هنر دستشان روزگار بهتری را برای آینده رقم زنند.
منبع: شهروند آنلاین
ه عکس دانش آموزان روستایی در بلوچستان قرار است با فروش ٥٠ عکس به ساخت مدرسه در این منطقه کمک کند.
بدون دیدگاه