ما برای اینکه ملتی با فرهنگ همراستا با توسعه و بالندگی شویم نیاز به پالایش فرهنگی داریم. ضربالمثلهایی که زمانی چشمههای حکمت و معرفت تلقی میشدند امروز جوشهای چرکین شخصیت ما شدهاند.
فرهنگ هر کشوری مانند عکسی است که در قابی نهاده شده است و قاب آن چارچوبی است که از تاریخ، ادبیات، باورها و منش نامدارانش ساخته شده است. ادبیات به عنوان یکی از اضلاع این چارچوب مجموعهای از کلام رایج و تکرار شونده است که نمودهای فاخر آن آثار شعرا و نویسندگان نامدارش است و جریان اصلیش زبان و کلام رایج در جامعه. بخشی از زبان و کلام رایج، ضربالمثلها و عبارات کلیشهای زبان هستند. شدت تکرار و رواج ضرب المثلها به آنها قدرت شکل دادن به شخصیت و رفتار افراد جامعه را داده است. زبان فارسی گنجینه ای از امثال پر معنی و مفهوم است که در طی قرون متمادی در گوش ما نشسته و به فرهنگ ما جهت داده اند. اما برخی از این ضربالمثلها آینه ی ضعفهای فرهنگی ما هستند. به چند تا از آنها اشاره مینمایم:
خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو: به جرأت میگویم که این ضربالمثل توصیف کوتاه و گویایی از شخصیت ماست. این مثل به تظاهر و دورویی شکلی موجه و ریشهدار میبخشد و پنهان کاری و فریب دیگران را موجه میشمارد.
صورتش را با سیلی سرخ نگه داشته: این ضربالمثل نیز کنایه از حفظ ظاهر و جور دیگر نشان دادن خود است.
حرف راست را باید از بچه شنید: ریشه بیاعتمادی ایرانیان به یکدیگر، و به حاکمیت، در این ضرب المثل هویداست. باور به اینکه هیچکس راست نمیگوید مگر کودک.
چو فردا شود فکر فردا کنیم: شالوده این عبارت بر نفی برنامه ریزی و آینده نگری است و داشتن چشم انداز دراز مدت را ارزش نمی داند.
کار را که کرد آن که تمام کرد: ایرانی اهل کار گروهی و همکاری نیست. ما سعی داریم که کار را به نام خود تمام کنیم و حاصل تلاش دیگران را به نام خود بزنیم. از سوی دیگر ارزش مطلق شمردن نتیجه ی نهایی و دست کم گرفتن فرایند، بخشی از رفتار بارز ما ایرانیان است. اگر در دولتهایمان میبینیم که همه تشنه افتتاح پروژهها، ولو اگر واقعاٌ پروژه به پایان نرسیده باشد، هستند حاصل همین تفکر است. دولتها میخواهند تمام کننده کار جلوه کنند و فرایند انجام کار را پیشرفت و ارزش قلمداد نمیکنند.
از این ستون به آن ستون فرج است: چرا ما اهل کار ریشهای نیستیم و بیشتر به معلولها میپردازیم تا علت؟ به اوضاع اقتصاد کشور نگاه کنید! تصمیماتی که آثار کوتاه مدت دارند و هدفشان حل مسئله نیست، بلکه طفره رفتن از اصل موضوع و یافتن یک راهکار موقت است. این ضعف فرهنگی ما ریشه در تفکر برخاسته از همین ضربالمثل دارد.
دیگی که واسه من نجوشه، سر سگ توش بجوشه: خودخواهی، محترم نشمردن حقوق دیگران و منفعت گرایی در رفتارهای اجتماعی ما از مصادیق این ضربالمثل هستند.
از اینگونه ضربالمثلها در ادبیات ایرانی کم نیستند. البته در برابر آنها مثلهایی مانند «کار نیکو کردن از پر کردن است» یا «کم گوی و گزیده گوی چون در» هم وجود دارد. اما در فرهنگمان نیک که بنگریم، پژواک مثلهای سازنده کمتر از مثلهای بازنده به چشم میخورد.
ما برای اینکه ملتی با فرهنگ همراستا با توسعه و بالندگی شویم نیاز به پالایش فرهنگی داریم. ضربالمثلهایی که زمانی چشمههای حکمت و معرفت تلقی میشدند امروز جوشهای چرکین شخصیت ما شدهاند. افتخار یک فرهنگ این نیست که مرتب خود را با پیه های فرهنگی فربه کند، این است که بتواند زیر بار سنگین اصلاح برود و وزن زائدش را بریزد و اندامی زیبا بیابد. اینگونه امثال بدحِکَم باید از زبان رایج ما گرفته شوند و به پستوی ادبیات فرستاده شوند.
هرچه بیشتر اندیشه میکنم باورم راستینتر میشود که با فرهنگ ضعیف نمیتوان کشور قوی ساخت. حاکمیت ایرانی هم انعکاس فرهنگ گرفتار در چارچوب تاریخ، ادبیات، باورها و منش نامدارانش است. هر چهار پایه بد و خوب دارد و ما در بدیهایش خبرهتر از خوبیهایش شدهایم. این کاستی تصادفی نیست زیرا فرهنگ بد، فرهنگ خوب را آلوده و گوشه گیر میکند، به مانند ویروسی که به جان سالمی میافتد.
«باید در زدودن فرهنگ بد کوشید تا فرهنگ خوب زاینده تر گردد.»
بدون دیدگاه