از نگاه شما در جامعهی ما کدام یک از قشرها و گروهها مورد احترام و اعتنای گسترده هستند؟ مردم، به دور از نگاههای سیاسی و اجتماعیشان، به کدام گروه اعتماد دارند و سخنان و رفتار ایشان را می پذیرند؟
از نگاه شما در جامعه ی ما کدام یک از قشرها و گروهها مورد احترام و اعتنای گسترده هستند؟ مردم، به دور از نگاههای سیاسی و اجتماعیشان، به کدام گروه اعتماد دارند و سخنان و رفتار ایشان را می پذیرند؟ اگر نظرسنجی انجام گردد، کدام قشر یا گروهی در جامعه ی ایرانی هست که شاخص اعتماد عمومی به آن به میزان بالایی (بیش از دو سوم جامعه) باشد؟ پزشکان؟ دانشگاهیان؟ وکلا؟ روحانیان؟ سیاستمداران؟ احزاب؟ کنشگران مدنی؟ بازرگانان؟ نیروهای انتظامی و نظامی؟ صنعتگران؟ نمایندگان مجلس و شوراها؟ مهندسان؟ هنرمندان؟ ورزشکاران؟ و و و؟
برای این که به پاسخ این پرسش نزدیک شویم باید کمی به عقب برگردیم. پس از انقلاب نگاه ایدئولوژیکی در کشور استوار گردید و همان راهی را طی کرد که توده ای ها در پیش از انقلاب آغاز کرده بودند. توده ای ها با تلاش بر ایجاد تضاد میان طبقه ی فرودست جامعه با اقشار فرادست به دنبال ایجاد جنبش مدنی بودند و این روش در مبارزات پیش از انقلاب نیز سهم به سزایی داشت. تجربه ی به وجود آوردن جنبش مدنی از طریق قطبی سازی طبقات جامعه، به شکل دیگری پس از انقلاب ادامه یافت و این بار از جنس طبقاتی به قشری، گروهی تغییر شکل یافت.
در دهه ی دوم و سوم پس از انقلاب سستی حاکمیت قانون و فزونی فساد موجب گردید که روند کاهش مقبولیت گروهها و اقشار مختلف، به دلیل همدستی بخشی از ایشان در بهره ی شخصی و گروهی بردن از فضای به وجود آمده، شتاب بیشتری بیابد و چهره ی گروههای موجه به تدریج آلوده تر و ناموجه تر جلوه کند.
در یک دهه ی اخیر این روند وارد فاز دیگری شد و به طور مشخص جنگ قدرت بین گروههای مدعی، منجر به تلاش آنان در مقبولیت زدایی از خاستگاه کانونی گروه مقابل گردید. گروهی که خود را مرکز و محق اصلی حاکمیت می دانست به عنوان مدافع روحانیان و نیروهای نظامی و انتظامی صف آرایی کرد و گروهی دیگر خود را نماینده ی جامعه ی مدنی، روشنفکران و تحصیلکردگان دانست. جنگ مقبولیت زدایی در میان این دو گروه به تدریج مدعیان دیگری یافت و بدل به نبردی چندگانه شد که از هر جبهه از آن شلیک اتهام و تنفر و توهین به گروههای پشتیبان جبهه ی دیگری روانه می شد. اما در سالهای اخیر اتفاق ناخواسته تری افتاد و با کمک رسانه ای سریع و فراگیر به نام شبکه های اجتماعی جریان مقبولیت زدایی به میان جامعه کشیده شد.
بحران اقتصادی که در دو سال گذشته به جنگ قدرت افزوده شد موجب شتاب گرفتن روند نارضایتیها و کاهش اعتماد عمومی گردید و آتش تهیه ی جریان مقبولیت زدایی و گستردگی آن شد. اگرچه آغازگر این جنگ مقبولیت زدایی خود جناحهای حاکمیت بوده اند اما امروز دیگر کنترل این جنگ از دست آنان بیرون آمده است و اگر اخبار و موضوعاتی را که در یکی دو سال گذشته در فضای مجازی پررنگ (اصطلاحاٌ ترند) شدند مرور کنید درمی یابید که هر یک از گروهها و قشرهایی که در آغاز این یادداشت برشمردم به شدت زیر سئوال رفته اند و به دلائل مختلف ریزش شدید مقبولیت داشته اند. از این رو جایگاه اجتماعی همه ی گروههای مرجع به شدت افت پیدا کرده است و به جرأت می توان گفت گروههای مرجع در جامعه ی امروز وجاهت و مقبولیت خود را تا حد زیادی از دست داده اند و توده ی مردم دیگر نگاهی از سر اعتنا و پذیرش به هیچکدامشان ندارد.
به بیان دیگر ملت ایران به یک “ملت بی سر” بدل شده است. شاید در نگاهی سطحی پدیده ی ملت بی سر از سوی برخی گروههای اقتدارگرا مثبت قلمداد شود اما این پدیده آتش تهیه ی هر اعتراض و ناآرامی می تواند باشد، کما اینکه اعتراضات آبان ماه در نبود گروههای مرجع و مقبول آغاز شد و دومینو وار پیش رفت. افزون بر اين مهار یا مدیریت اعتراضات مردمی در نبود گروههای مرجع بسیار پرهزینه (مالی، جانی، سیاسی و امنیتی) و شاید ناممکن باشد.
به گمان من بهبود چهره ی گروههای مرجع در جامعه ی ما امری بسیار دشوار و، با شناخت از دیدگاه و باور جناحهای قدرت، نشدنی است. آنان سالها با این روش خو گرفته اند و از سوی دیگر اسباب زمینه ساز این وضعیت یعنی ستیز ایدئولوژیک، سستی حاکمیت قانون و فساد گسترده ریشه دار و اصلاح جدى آن دور از ديدرس است. با اين تفاصيل من پاسخی به این پرسش ندارم که چگونه می توانیم وجاهت گروههای مرجع را ترمیم کنیم. اما مى دانم كه يك ملت بى سر به هر سويى مى رود، غير از سويى كه اصحاب قدرت انتظار دارند.
بدون دیدگاه