امروز در کشور، بیش از آنچه که باید راجع به صادرات، تفکر و اندیشه کرده و تجارب سایر کشورها را بررسی و در ایران بومی کنیم؛ تنها صحبت می کنیم و حرف می زنیم و این خود یکی از مشکلات اصلی ما به شمار می رود. این در حالی است که پاسخ بسیاری از مسایل و دغدغه های ما در تجارب کشورهای دیگر وجود دارد.

 

یکی از این مشکلات  این است که امروز و هنوز توافقی در سطح ملی بر روی مزیت های نسبی تولید در کشورمان وجود ندارد. اگر بپذیریم که تولید فرآورده های نفتی و پتروشیمی یک مزیت نسبی کشور است، باید آن را تقویت کنیم. یکی از کارهای خوبی که در طول اجرای برنامه سوم توسعه اقتصادی انجام شد، این بود که زیرساخت های صنایع پتروشیمی را توسعه دادیم و امروز می بینیم که بیش از 60 درصد صادرات اصطلاحا غیرنفتی ما، « پتروشیمی» است. چنانچه همین الگو را در سایر صنایعی که مزیت نسبی آنها را مسلم نموده بودیم پیاده می کردیم، امروز صادرات غیر نفتی کشور بازهم بیش از میزان کنونی بود. لذا باید گفت ادامه ندادن راه کشف و تثبیت مزیتهای نسبی کشور اشتباه بود. البته بعد از برنامه سوم توسعه اقتصادی در کشور سیاست ها به گونه ای تغییر کردند که دیگر مجال تکرار آن تجربه ارزشمند فراهم نگردید.
یکی دیگر از این دست نکات این است که  «صادرات» اصولاٌ بر پایه شرکتهای بزرگ استوار است نه بنگاههای کوچک و متوسط. با ملاحظه ترکیب صادرات کشورهایی که در این زمینه موفق بوده اند، متوجه خواهیم شد که حدود 70 تا 80 درصد صادرات آنها تنها توسط 10 درصد از بنگاه ها انجام می شود. توجه به این نکته که تجلی آن را در توسعه صنعت پتروشیمی هم داشته و داریم و مقایسه آن با تصمیمات و روشهای متداول در کشور نشان می دهد که سیاستهای ما هم راستا و منسجم نیستند. بطور مثال در حالیکه صادرات هنر نمایی شرکتهای کوچک و متوسط است –  و کار  معمول شرکتهای بزرگ –  این عموماٌ شرکتهای بزرگند که در روز ملی صادرات از ایشان تقدیر به عمل می آید و به عنوان صادرکننده نمونه انتخاب می شوند.
در کشورهای موفق دنیا، نشان یا جایزه ملی صادرات به شرکت های کوچک و متوسطی که در مقایسه با بنگاه های بزرگ، توان تولید برای صادرات را به زحمت به دست آورده اند اعطا می شود و این درحالی است که در کشور ما تمام غول های بزرگ تولیدی به عنوان صادرکننده نمونه در روز ملی صادرات معرفی می شوند و به این موضوع افتخار هم می کنیم!
کم نیستند از این دست تناقضات در سیاستهای توسعه ای اقتصاد ما. این تنها مثالی بود از پیشی گرفتن سخنوری بر اندیشمندی در فضای اقتصاد کشور.
برای حرف تازه، باید فکر تازه داشته باشیم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *