مدتی است هشتگ «شکست را بپذیریم» در میان هشتگهای گوناگون در شبکه اجتماعی به چشم میخورد. گفتوگویی با پدرام سلطانی، نایبرئیس اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران داشتیم که از این عبارت استفاده کرده است.
ماجرای هشتگ «شکست را بپذیریم» چیست؟
درباره هشتگ «شکست را بپذیریم»، ماهها قبل یادداشتی نوشتهام که در کانال من موجود است و عنوان آن هم همین هشتگی است که زدهام. بر این اعتقادم که ما متأسفانه نوعی کاستی فرهنگی یا بدآموزی داریم که یاد نگرفتهایم شکستهایمان را شناسایی کنیم و آنها را بپذیریم و در مسیر جبران شکست، تغییر مسیر بدهیم و اصلاح مسیر کنیم. برای همین است که قدرت تشخیص شکست را از دست دادهایم.
منظورتان از شکست چیست؟
هر زمان کاری را انجام میدهید و هدفی را دنبال میکنید، اما با صرف منابع و انرژی فراوان نهتنها به آن نتیجه نمیرسید، بلکه از آن دورتر هم میشوید، شکست خوردهاید و اگر هوشمند و بامهارت باشید، شکست را بهموقع تشخیص میدهید، میپذیرید و از آن روش، آن مسیر و حتی گاهی از آن هدف دست میکشید. اگر نگاهی بیندازید، میبینید که پروژههای شکستخورده هم داریم؛ برای مثال خصوصیسازی. این پروژه از سال 1384 با بازتعریف اصل 44 قانون اساسی در اقتصاد کشور ما کلید خورد. امروز با گذشت 13 سال از آن زمان، موقعی که به کارنامه و روش و مسیرمان نگاه میکنیم، میبینیم که این مسیر بهغیر از غیرشفافتر و سختترکردن وضعیت اقتصاد ما، ضعیفترکردن و تحت فشار بیشتر قراردادن بخش خصوصی، بزرگترکردن و بالادست قراردادن بخش ابداعی عمومی غیردولتی (شبهدولتی) نتیجه مؤثر و مطلوب دیگری نداشته است. ما این شکست را در زمان خودش شناسایی نکردهایم؛ یعنی آثار و علائم این سیاست غلط از سه یا چهار سال پس از آغاز کاملا مشخص و هویدا بود اما ما بر همان روش و همان مسیر اصرار کردیم و تلاش کردیم با اتخاذ تصمیمات کوچکتر از اندازه اشتباه و شکست، اصطلاحا آن را اصلاح کنیم و امروز میبینیم وضع بهمراتب بدتر از آن چیزی است که در چند سال گذشته بود.
علتش به نظر شما چیست؟
در فرهنگ ایرانی متأسفانه اینطور یاد گرفتهایم و عادت داده شدهایم که یک کار را تا جایی ادامه بدهیم که یک قدم آنطرفترمان پرتگاه باشد و قطعا و حتما از بین برویم. ما معمولا همیشه با پای لغزان از لبه پرتگاه تصمیم میگیریم که به عقب برگردیم و همیشه باید خطاها را تا جایی که زمان و مجال و امکان داریم، ادامه بدهیم و متأسفانه این روش و روحیه را میتوانید در بسیاری از سیاستهای دولتهای مختلف ملاحظه کنید. نتیجه این شده است که امروز در شرایطی هستیم که میبینید. در نتیجه چنین رویکردی به جایی رسیدهایم که نه از سرمایه اجتماعی ما چیزی باقی مانده است و نه از ظرفیتهای اقتصادیمان. در عمل فرسایش ظرفیتهای اقتصادی در ایران، بنیه و قدرت لازم برای احیا را از اقتصاد ما سلب کرده است. در زمینه روابط بینالملل هم سرمایهای برای ما باقی نمانده است و کمتر شریک و دوستی در دنیا میتوانیم برای خود شناسایی کنیم. در کنار اینکه عملا هیچ شریک اصطلاحا استراتژیکی در دنیا نداریم و همه شرکای ما اصطلاحا تاکتیکی هستند؛ شرکایی که در مقطعی با ما اشتراک منافع دارند و بعد از آن مستعد فاصلهگرفتن هستند. در حوزه اجتماعی نیز سیاستهای ما درست جواب نداده است؛ اقشار مختلف اجتماعی طلبکارتر و ناراضیتر از گذشته هستند. از این مثالها فراوان است و همین باعث میشود که از شکست عمومی سیاستها صحبت کنیم.
چه راهحلی بهنظرتان میرسد؟
یکدندگی و توهم متفاوتبودن که در میان ما ایرانیان بسیار شایع است، باید تغییر کند. ما فکر میکنیم خداوند قومی را متمایز از دیگران و به اصطلاح تافته جدابافته ایجاد کرده است که فرهنگ چنین و چنان و سابقه چنین و چنان و تمدن اینگونه دارد و شکستناپذیر و ظرفیتهای بسیار در منابع انسانی دارد. این صفاتی که به خود نسبت دادهایم، ما را مدام نسبت به تواناییها و قابلیتهای خودمان متوهمتر کرده است و امروز از ایران و ایرانی ماهیتی ساخته است که عملا نمودش از بیرون خلاف تمام باورهایی است که ما نسبت به خودمان داریم و ساختهایم. بهنظر میرسد که باید درباره این مسائل صادقانه، صریح و متواضعانه صحبت کنیم. ایکاش مسئولی در جایی میآمد و میگفت این سیاست اشتباه بود، ما شکست خوردهایم و من شکست را پذیرفتهام. من هیچ سابقه ذهنیاي ندارم که ما در جایی شکستی را پذیرفته باشیم. مثلا سیاست ارز چهار هزارو 200تومانی کاملا اشتباه و شکستخورده و تکرار مکررات بود. اگر ما در جایی از شکستهایمان درس گرفته بودیم، این کار را نمیکردیم که بعد از چهار ماه اصرار و یکدندگی آن را عوض کنیم و از آن عقبنشینی کنیم اما به آن شکست اعتراف نکنیم. در کلام مسئولانی که این تصمیمات را گرفتهاند، ذرهای ادبیات پذیرش شکست و اشتباه را نمیبینید. در واقع منش و فرهنگ ایرانیبودنشان به آنها اجازه نمیدهد که عذر بخواهند و کلمه شکست را به کار ببرند و به این طریق جرئت و جسارت آن را پیدا کنند که مسیرشان را کامل عوض کنند و اعتماد مردم به خود را بازیابی کنند. مسئول ایرانی فکر میکند اگر بگوید شکست خورده، آبرویش جلوی مردم رفته است. من فکر میکنم این نقطه، برعکس، شروع کسب اعتبار مجدد است؛ چراکه مردم ایران امروز از قدرت درک و فهم بالایی در مقایسه با 20 یا 40 سال پیش برخوردارند. در واقع یکی از دلایل افزایش نارضایتی در مردم ایران این است که ارادهای جدی در اصلاح اشتباهات ندارند. این تنها جناحهای مقابل دولت یا منتقدان یا کارشناسان هستند که نقد میکنند و اشتباهات را گوشزد میکنند ولی این کافی نیست. روش درست، روش شناسایی شکستها و اشتباهات از سوي خود فرد یا افراد مسئول، اعلام آنها، اصلاح کلی سیاستها و حتی در مواردی کنارهگیری است. بعضی مواقع امکان دارد فردی توانایی بازیابی قدرت بعد از شکست را داشته باشد یا جامعه به او اعتماد کند که عملکردش را اصلاح خواهد کرد. در بعضی مواقع ممکن است رویکرد و استراتژی یک فرد، سازمان یا گروه قابل اصلاح نباشد و منجر به شکست شود که در این صورت رویکرد جدیدی لازم است و آنها میتوانند کار را به رویکرد دومی بسپارند که انجام اصلاحات را برعهده گیرد. دموکراسی و فلسفه انتخابات اصولا این است که اگر مردم تشخیص بدهند کسی خوب عمل کرده است، به او برای ادامه کار یا دوره بعد رأی اعتماد بدهند و اگر خوب عمل نکرده است، به او رأی ندهند یا حتی در میانه دوره امکان این را داشته باشند که از او سؤال کنند و پاسخ بخواهند. روی سخن من صرفا با یک مقام مسئول دولتی یا کل دولت نیست و فکر میکنم این یک رفتار عمومی است که تمام شئونات اجتماعی و عمومی ایران را فرا گرفته و به یک پدیده پیچیده و تودرتو تبدیل شده است که رهاشدن از آن تغییری جدی و اساسی میطلبد.
منبع: روزنامه شرق_چهارشنبه 14 شهریور 1397
هیچ آیتمی برای نمایش وجود ندارد.